داستانی دوم:

بیرون از خانه باران به شدت می بارید.

-(در حال صاف کردن یک تابلوی نقاشی)خوب شد؟
-نه یه کم بدش به راست.
_خوبه؟
-نه دیگه زیادی دادیش به راست.یه کم بده به چپ.
-خوبه؟
-ممممممم.یه کم دیگه بده به راست.آهان.عالی شد.خوبه.
- :)
-این تابلو رو خیلی دوست داری نه؟
-آره. :)
-می دونستم. :)
-(سکوت) :)
- :)
-آخه چون خیلی قشنگه.خودت به ستاره ای که توی آسمون کشیده شده نگاه کن.
-آره.همین ستاره بود. :)
-بله.همین بود.
-توی تابلوی اصلی این ستاره نیست نه؟
-آره نیست.
-خب،من دیگه باید برم.
-نمی مونی کیک و چای بخوری؟
-خیلی ممنونم ولی دیگه باید برم.کلی کار دارم. :)
-چای رو با دارچین می خوریم ها.نمی مونی؟ :)
-امان از دست تو.باشه.تسلیم.می مونم. :)
-می دونستم. :)
- :)


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

هستم که هستم Jasmine یونس عیبجو Adam نیوتیش کار با auto play دختر زمستون NIKE2019 بهترین سایت ೋالــهه من♥¸.•’