داستانی هفتم:

بعد از ظهر زیبایی است.خورشید با ملایمت می تابد.سر و صدای رفت و آمد مردم از خیابان به گوش می رسد.ناگهان دختر مو طلایی که موهای بلندی دارد به حرف می آید.
-می دونی،من خیلی تنها بودم.
دختر موقهوه ای سرش را از روی کتاب بلند می کند:
=تنها نبودی. :)
-بودم.توی اون جزیره تنها بودم.انگار آب های اقیانوس هم من رو از این جا بیشتر دور می کردن.
=تنها نبودی.خیلی ها توی اون جزیره بودن.
-من مثل اونا نبودم.
دختر مو قهوه ای از جایش برمی خیزد و به طرف دختر مو طلایی که بر روی مبل راحتی نشسته است می رود.کنار او می نشیند و او را در آغوش می گیرد و می گوید:
=دیگه تنها نیستی.مطمئن باش.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

fireopal نوا دانلود بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد. امپراطور خواب ها تأسیسات ساختمانی یعقوبی دیجی گرافیک soheillsadeghi1372 ترویج بانکداری الکترونیک اطلاعات صنعتی